سوت قطار


یادداشت های پراکنده

روی تپه ای نشسته ام و عبور قطار را تماشا می کنم که از بین درختان و کوه ها رد می شود.

از بین کوها و از داخل تونل ها رد می شود و صدای سوتش بلند می شود.لذتی که در مسافرت با قطار هست در مسافرت باهواپیما و اتوبوس نیست...

 

 

داخل پرانتز:(( احساس می کنم خود قطار ما انسان ها باشیم و جاده های سرسبز و کوه ها و تپه ها و گاهی هم مسیرهای غیر قابل پیش بینی زندگی مان .که وقتی همه چیز بر وفق مرادمان است در جاده های سر سبز هستیم و وقتی همه چیز قاطی می شود و گاهی اوقات هم کم می آوریم در کوه ها و....

حرکت منظم واگن های قطار بدنبال هم نشان می دهد که ما هم برای اینکه به هدفمان برسیم باید منظم باشیم باید با هم باشیم.))

توی آن لحظه ی کوتاه عبور قطار کودکی را می بینم که دستهایش را به شیشه چسبانده و بیرون را نگاه می کند.دو واگن آنطرف تر پیر زنی ایستاده که دستهایش را روبه آسمان گرفته و دعا می کند.

همه ی ما ممکن است روزی مسافر این قطار باشیم و از شهری به شهر دیگری برویم.حواسمان را خوب جمع  کنیم تا از این فرصت نهایت استفاده را ببریم و نعمت ها و زیبای های  خدا را در جاهای دیگر هم ببینیم اورا هزاران بار شکر کنیم...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط مژده| |


Power By: LoxBlog.Com